شما اگه با جاریتون قهر باشین(بی دلیل از روز اول ازدواجم با من حرف نمیزنه منم چند بار سلام اینا دادم دیدم اصلا سلام نامیده دیگه منم حرف نمیزنم)با همسرم بگو بخند صمیمیت ولی با من نه،حالا با این شرایط زنگ بزنن به همسرم مهمون دعوت کنند میرین خونشون؟؟؟؟همسرم منو بزور برد خونشون،الان اونا میخوان بیان شهر ما دیشب زنگ زدن که ما میایم برا تفریح اما خونه شما نمیاین(چون زنش باهام حرف نمیزنه)همسرم خودشو میکشه که نه باید بیاین خونه ما بمونین،قط کرد گفتم خب وقتی حرف نمیزنه دوست ندارن بیاد همسرم برگشت گفت وا نمیشه که وقتی خونه من هست برن هتل؟؟؟؟دوتا داداشم اما اون چقدر برا زنش ارزش میده همسرم من چقدر منو بی ارزش میکنه
واقعا ناراحتم که منو بزور برد خونشون،یه بارم میخواستم برن باغ عموی جاریم،مارو دعوت نکرده بودن همینجوری برادر شوهرم تو جمع به همسرم گفت شمام بیاین بریم،به همسرم گفتم ما نمیرسم همه رو دعوت کردن از چند روز قبل به ما نگفتن(برا همین خانمش به خانمهای فامیل زنگ زده بود دعوت کرده بود)شوهرم یه دعوایی با من کرد گفت به جهنم تو نمیای من خودم میرم،نرم داداشمو زنداداشمو ناراحت شن،فک کن من خونه مامانش تنها موندم شوهرم پاشد رفت باغشون،خیلی خورد شدم ناراحت شد
من باشم شوهرم میندازم بیرون بره تو هتل بغل زن داداشش بخوابه😒
غصه نخور میگذره، دفعه قبلی هم گذشت💔🙂. وفاداری لطف نیست، بخشی از اصالته. حوصله توضیح و فهموندن حرف هام بهتون رو ندارم اگه با من هم عقیده نیستی لطفا روپیامم ریپلی نزن👍
آره بزرگتره،و بدبختی اینه که وقتی بریم شهر همسرم میمونیم خونه مادر شوهرم،بزور میبره منم نمیخوام پیش خونوادش بی ارزش کنه چون نفهمه،پیش خونوادش صداشو بالا میبره دیگه اعصابم نمیکشه،فقط دعا میکنم الان میان شیراز نیان خونمون این حساب دستش بیاد هر چند میدونم بازم آدم نمیشه
منم سرسنگینم البته یبار خوذش باهام اشتی کرد دوباره رفتم خونه پذرشوهرم سلام کردم دیدیم کلشو چرخوند منم ازونموقه سگ محلش نمیکنم یکی دوبار خونش رفتم ولی تحویلش نگرفتم خونشم چیزی نخورذم ولی اون با کمال پررویی قشنگمیاد چون خیلی پاچه خواارره میخواد به مادرشوهرم بگه من مقصر نیستم جلو اونا بامن احوالپرسی میکنه اوتا نباشن کرم میریزه اینقد حقیره ولی من عملن جلو همه بی اعتناییش میکنم برامم حرف مادرو خواهر شوهر مهم نیس