اگه کسی تجربه و آگاهی دارید تو این مورد دوس دارم بدونم
بچها من به یه نفر از صمیم قلب علاقه دارم و دوساله با همیم تو این دو سال حس میکردم خوشبخت ترینم هم وقت هم کادو هر کاری با تمام وجودم عشقشو حس میکردم ولی حرفی از ازدواج نبود
چند وقت پیش حدودا چند ماه پیش مادرش ازش میخواد که منو ببینه .چون این اخرا یه پولی داشت از من خواست سکه بگیرم نگه دارم براش .خونشون گاو صندوق نداشتن گفت رفت و آمد هم زیاده سر این موضوع مادرش کنجکاو شد و ازش خواست منو ببینه. وقتی منو دید حتی بهش گفت چرا از من خواستگاری نمیکنه. این حرفو به پسرش زد و گفت که من خیلی خوشگلم اگه شناخت داره ازم تا جدی کنیم .رابطمون رو .بعد که مادرش پیج منو دنبال کرد خصوصی بودم. فهمید که یه پسر دارم و جدا شدم. از خودم پرسید ولی چیزی نگفت بعدش شب بخیر هم نگفت... بعد حس کردم که رفتار پسره یکم باهام عوض شده خیلی دلم شکست .ولی بهش فضای آزاد دادم سعی کردم تا خودش نخواد نباشیم باهم ...
حالا چیزی که فکرمو درگیر کرده اینکه یه روز چند بار بهم زنگ میزنه یه روز سعی میکنه نباشه فقط آخر شب بهم پیام میده
خیلی دلم میخواست ایقد عاشقش نبودم تا همه چیو تموم میکردم ولی سختمه
موندم چیکار کنم هنوز هوامو داره حس میکنم اونم هست فقط داره سعی میکنه دل مامانشو نشکونه
مامانش مخالفتشو بهش اعلام کرد من اصلا. دنبال ازدواج مجدد نبودم خودشون این اخرا فکرشو انداختن تو سرم موندم حس میکنم بد جور آسیب میبینم .....