2777
2789
عنوان

تنهایی

123 بازدید | 20 پست

سلام 

تو شهر غریبم همسرم و داداشاش امشب دیر از سرکار بر میگردن اومدیم خونه مادرشوهرم

جاریام طبق معمول واسه خودشون رفتن تو اتاق گرم گفت گو منم هیچوقت بین خودشون راه نمیدن بی دلیل نمیدونم چرا من تازه عروسم

منم تنها تو هال نشستم حوصلم سر رفته

شما چیکار میکنید

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

یعنی چجوری راه نمیدن؟

جلو چش من رفتن اتاق بدون اینکه به من بگن صدای خنده هاشون بالا گرفته

هیچوقت باهام حرف نمیزنن

من عروس کوچیکه ام

یکساله اومدم اینجا همیشه اینطور بوده

جلو چش من رفتن اتاق بدون اینکه به من بگن صدای خنده هاشون بالا گرفتههیچوقت باهام حرف نمیزننمن عروس کو ...

همینجا خودتو مشغول کن

سعی کن حتما برای خودت کاری درست کنی

باشگاه بری

چندتا دوست مناسب پیدا کنی

باهاشون وقت بگذرونی


دیگه نیازی به  اینا نداری دراینصورت

عزت نفس برای انسان غوغا میکند...
همینجا خودتو مشغول کنسعی کن حتما برای خودت کاری درست کنیباشگاه بریچندتا دوست مناسب پیدا کنیباهاشون و ...

بآور کن انقدر اعتماد بنفسم اینجا شکسته 

هیچوقت انتظارشو نداشتم انقدر پذیرفته نشم

آخه دلیلی نداره


بآور کن انقدر اعتماد بنفسم اینجا شکسته هیچوقت انتظارشو نداشتم انقدر پذیرفته نشمآخه دلیلی نداره

منم بابت اعتماد بنفست میگم


اینجوری پیش بره بدترم میشی

وزندگی وجوانیت هدر


مگر آدم از نبود کسی در اطرافش میشینه وبه رفتار جاریاش فکر میکنه وبهترین سالهای عنرشو با غصه میگذرونه

دیوانه ای؟؟؟



اصلا تو نباید وقت کنی که بخوای باهاشون رفت امد کنی


عزت نفس برای انسان غوغا میکند...
منم بابت اعتماد بنفست میگماینجوری پیش بره بدترم میشیوزندگی وجوانیت هدرمگر آدم از نبود کسی در اطرافش ...

دقیقا عزیزم راست میگی

ولی خیلی رفتار زشتیه فکرشو بکن 

آدم انقدر هم بیشعور 

همینکارو کردم عزیزمخیلی ناراحت میشم ولی


کم کم درست میشه 

کار خاصی انجام نده 

گله هم نکن 

وقتی ببینن سرت تو لاک خودته و رفتاراشون برات بی اهمیت هست تغییر می‌کنن....


من وقتی برادر شوهرم ازدواج کرد 

خانمش به حدی خودش رو میگرفت که دیگه واقعا قابل تحمل نبود 

سلام هم حتی با نارضایتی می‌گفت بهم از دور 

اهمیت ندادم با اینکه باااارها دلم شکست 


یه وقت دیدم دیگه مثل قبل نیست 

تحویل میگیره و......


تا یک روز بهم گفت از وقتی عقد کردم خانواده همسر از بدیت میگن 

گفتن بات حرف نزنم 

رفت و آمد نکنم و.....

تا اینکه تو این مدت دیدم نه واقعا تو موردی نداری 

و برادر شوهرم هم بهش گفته بود فلانی(من)

خیلی بدی دیده از خواهر و مادر و پدرم 

هیچ رفتار بدی نداشته 

اما اونا همش پشت سرش حرف میزنن و بدش رو میگن 


رفتار منو که میبینه 

شوهرش هم که براش تعریف می‌کنه چه رفتارهایی با من داشتن 

به اشتباهش پی برده بود 


هر چند اینم برام بی اهمیت بود واقعا 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792