بیست سال تهران زندگی کردم بیشتر همسایه هامون ترک بودن
ظهر از مدرسه می اومدم تا برسم خونه دل ضعفه می گرفتم از بوهای خوشی که توی مسیر کوچه به مشامم میرسید از بس اشپزی خوبی دارن چند تایی مهربون داشتیم، چند تایی بد اخلاق و تعصبی ، صدای مردهاشون که بلند حرف میزدن همیشه تو گوشمه معلوم نبود دعواس یا مکالمه
اکثرا تپل و سفید و زیبا و با غریبه خیلی وصلت نمیکردن
کلا که همه جا و همه طایفه و ملیتی خوب و بد داره خدا رو شکر ما با خوباشون آشنا بودیم