سلام به همگی
من اینا رو از جانب دوستم میگم:
قضیه از اون قرارع که این دوستم خیلی دختر خوبی بود و اصلا اهل رل بازیو خراب بازی نبودش
یعنی ادمی بود که اصلا جلو پسر وا نمیداد
یه روزی یکی اومد که تموم تلاششو کرد تا به قلب دوستم وارد بشه خیلی رو دوستم کار کرد که تهش دیگه دوستم قبولش کرد اولش خوب بود ولی بعد هی مداوم خیانت های پسرع شروع شد دوستمم با هر بار بخشیدن حسش و قلبش نابود میشد دوستم خیلی روحیه حساسی داره این اقا فقط یک بار با دوستم اومد بیرون(چون دوستم اهل بیرون رفتن نبود) دیگ دستشو گرفت و بغل ... اونم فقط در حد چند دقیقه داخل اسانسور
دیگه دوستم این کارش چون خیلی دختر خوبی بود
نتونست تحمل کنه و احساس گناه می کرد دیگه
برای همین نمیتونست از اون رابطه بیاد بیرون
این اقا هم همش خیانت می کرد و دیگه دوستم صبرش به سر اومد از اون رابطه اومد بیرون بعد از یک ماه این اقا گفت میخوام بیام خاستگاری جز تو هیچکسو نمیخوام خیلی هم مصمم بود
دیگه دوستم قبول کرد، و الان دوساله عقد کردن
خداروشکر خیلی خوشبختن و شوهرش بی نهایت عاشقشه
یه شب شوهرش رو دوستش رسوند
جلوی در دیگ دوستم رفت که سلام علیک کنه
( راجب دوست همسرش بگم که: از گفته شوهرش که خیلی پسر خوبیه و میگه من تو رابطه نمیرم برمم باید با طرفم ازدواج کنم خیلی پسر سر به زیری بود و کلا چشم و دل پاک) دوستم چند روزع الان میگه از وقتی اون اقا رو دیده یه حسی پیدا کرده نمیدونه چ حسیه ولی انگار از شوهرش سرد شده خودش میگه شاید بخاطر خیانت های دوران دوستیه که مثلا این اقا با این خصوصیاتش رو دوستم اثر گذاشته)
خیلی سردگمه
چند ماه دیگه هم عروسیشه
به نظرتون دوست من که اینقدر متعهد بود چرا این حس براش به وجود اومده؟؟
ببخشید خیلی طولانی شد