تو ماشین بودیم همینجوری حرف میزدیم یه موضوعی پیش اومدی یه سوالی ازم پرسید منم با قاطعیت نظرمو گفتم
یهو با صدای بلند حالت داد گفت جبهه نگیرسریع
منم ساکت شد چون بغضم گرفت اون لحظه نمیخواستم گریه کنم برا همین حرف نمیزدم که یهو چراغ ماشینو روش کرد من اشکم ریخت دست خودم نبود مریضم هستم(پریود)
روز اولمم هس فوق العاده احساس شده بودم امشب