۱۶سالش بود و هر لحظه داره جیگرم بیشتر میسوزه
من واقعا دارم تموم میشم هر روز که میگذره بجای بهتر شدن من بدتر میشم
گریه میکنم میگم خدایا یعنی تموم شد …پس آرزوهاش چی
پس قول قرار هاش با دوست صمیمیش
هرروز باهم بیرون بودن هردیقه یا باهم بودن یا باهم حرف میزدن یعنی خیلی بیستر از حد تصور صمیمی بودن تو مدرسه کنارهم میشستن
خدا چطور دلش اومد از هم جداشون کنه 😭😭😭
وای من چرا اروم نمیشم
خدایا مادرش تک و تنها بود به اون چرا رحم نکردی