من ذهن بسیار پریشانی دارم
تمام من پر از فکر و خیال و مقایسه است
و اونقدر که برون کرام همه چی و میریزم بیرون
کوچکترین رفتار و حرفی من و غرق میکنه
چکار میکنین که بی خیالید که حرف نمیزنید فکر نمیکنید
من حتی سبزی فروش محل هم رفتارش باهام عوض شه ناراحت میشم غصه میخورم و از دست دادن آدمی که سالی یک بار میبینمش برام دغدغه است
چه برسه دوستی که میتونستم روش حساب باز کنم یا آدمی که به خاطر توقع داشتن ازش رنجوندمش و ازش رنجیدم
من هیچ وقت نمیفهمم چطور بعضی آدم ها
میتونن مردم دار باشن
جذاب باشن
دوست داشتنی باشن و بعضی ها مثل من که وقتی با کسی هستیم با دوستی آشنایی فامیلی از صمیم قلب هستیم باور میکنیم اعتماد میکنیم و اعتماد به نفس میدیم یک جور نیروی دافعه شدید داریم
طوری که بعد چند جلسه طرف زده میشه خسته میشه و تورو حساب نمیکنه
این افکار اونقدر توی مغزم رژه میره که اعصابم به هم میریزه سیت میشم و توان انجام هر کاری و ازم میگیره