بعضی وقتا واقعا گیج میشم! از یه طرف نگرانم که نکنه هیچ وقت مادر نشم؛ آخه سابقه ناباروری واقعا وحشتناکه تو خونوادمون! از طرف دیگم از شوهرم وآینده ی زندگیم مطمئن نیستم, هر روز منتظرم یه غلط جدید از تو زندگیش کشف شه... یه روز تو جیب شلوارش ناس بود,یه روز پیام هاشو با یکی از زن های فامیلشون دیدم که بیوه هست؛ امروزم که یه قرص زیر متکاش بود که اصلا نمیدونم چی هست! قرمزه و نصفه شده...
پارسال نامزد کردیم و مرداد امسال عروسی گرفتیم، از عروسی به اینور یه آدم دیگه شد....
گیج و سردرگمم ، هر روز عشقم نسبت بهش کم و کم تر میشه!
این حرف هارو که میزنم قلبم درد میگیره و اشک از چشام جاری میشه....خواهش میکنم راهنمایی کنید،شما جای من بودید چیکار میکردید؟