بازم دی ماه و دلتنگی هاش ...
چندروز پیش تولدت بوده اصلا یادم نبود ،یادمه دقیقا سه سال پیش تو روز تولدت دیدمت چقدر خوشحال بودی از اینکه تونستی ببینیم یادش بخیر انگار تمام دنیا رو داده بودن بهم فکر میکردم دیگه تموم شد ما مال همیم ولی نگو انگار دنیا داشت پرونده مارو میبست آخرین قرار بود چند روز بعدش خواستگاری وتمام...
شاید من داغ بودم و نمیفهمیدم قراره چیبشه شایدم از حرف ومنت بقیه خسته شده بودم خلاصه هرچی که بود منو جدا کرد از اونی که نباید، چند روز پیش که مادرتو دیدم داشت در مورد تو حرف میزد یجورایی نمک میپاشید رو زخمام دوباره افسردگیم عود کرده دوباره دلشوره دارم دلم حرفهای پراز انگیزه تو میخواد با این تفاوت که دیگه نمیتونم گریه کنم ...
من خیلی دیر فهمیدم بدون تو نمیتونم 🙃🙃