نه ديگه اگه داشتم كه يكي يدونه بزرگ نميشدم، اخه تَو فاميلم همه پسرن مخصوصا پدري كه مثلا مادر و پدر بزرگ من عاشق دختر بودن حتي ي دونه نداريم دختر من هميشه سوگولي بودمً تا روزيً كه بابا بزرگم زنده بودً هر سال تولد من قربوني ميكشت، جداي من واسه مامانم كادو ميخريد هر سال اونم نه ي چيز معمولي انقدر دختر دوستً داشت
منم همسرم اوایل که تازه باجناق دارشده بود به شدت و خیلی واضح حسادت می کرد خیلی راحت اعتراض می کردم میگفت خوشم نمیاد ازش ، شما سعی کن زیاد اصرار نکنی و هی خوبی باجناقشو نگی ، مطمعن باش باگذشت زمان درست میشه . الان همسرم با باجناقش رابطه شون الحمدالله خوب شده. البته شوعرخواهرم از حق نگذریم خیلی خوب نسبت به رفتارهای همسرم صبوری به خرج دادن