من دوتا خواهر زاده پسر شیطون دارم.دوروبرم میچرخیدن یکیش از وسط صندلی میومد بیرون اون یکی چادرمو کنار میزد واسه شکلات
خلاصه نفهمیدم چی شد چی گفتن اصلا
موقع عقد ک گیجه گیج بودم هی میگفتم بزنم بیرون خراب کنم مراسمو..... کاشکی میکردم
مه فکرمیکردم چطوری بگم بله .یعنی اول بگم بااجازه بزذگترا وپدرمادرم یا پدرمادرم و بزرگترا
ولی استرس زیادی داشتم کل بدنم سرد شده بود باوجودیکه به انتخابم مطمین بودم
والا من تا شب عروسیم همینطوری بودم. یعنی الان میگم کاشش همون شب عروسی پشت در که وایستاده بودم کاش همونجا برمیگشتم به پدرم میگفتم منو برگردون خونه
خدا شاهده نه اینکه شوهرم ادم بدی باشه نه اصلا. ولی دنیامون باهم زمیننن تا اسمون فرق میکنه. هنوز که هنوزه حرف هم نمیفهمیم نمیتونیم مرحم دل باشیم برای هم. خانواده ها هم که دیگه جای خود
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
