2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ترخینه داریم

❤️ایران ❤️《فَلا تَعلَمُ نَفسٌ ما اُخفِىَ لَهُم مِن قُرَّةِ اَعيُنٍ》هیچ کس نمی‌داند برایش چه قره‌العین هایی پنهان کرده‌ایم..( قره‌العین: اشکی که از شوق در چشم حلقه می‌زند‌. ) سوره سجده💚 لَا تَخَفْ وَلَا تَحْزَنْ ۖ إِنَّا مُنَجُّوكَ ( نترس و غمگین نباش ، قطعا مانجات دهنده تو هستیم) سوره عنکبوت 💚

نزار بخار بره بیرون 

~•دختر رو اذیت نکنین🦄▾~•دختر🎈▾~•وقتی ناراحتع💊▾~•وقتی دلِش شکسته🧘🏿‍♀▾~•وقتی داغونه🕸▾~•وقتی بغضِ لعنتیش داره خفش میکنه🤺▾~•نمیتونه از خونه بزنه بیرون🦋▾~•چون دختره🌈▾~•نمیتونه کآر بکنه❄️▾~•چون دختره🏌🏽‍♀▾~•نمیتونه با هرکسی درد و دل کنه📒▾~•چون دختره🖇▾~•نمیتونه شب نیاد خونه🐳▾~•چون دختره🎶▾~•باید غرورشُ حفظ کنع🐛▾~•چون دختره🌻▾~•فقط میتونه یواشکی تو اتاقش گریه کنه🌧▾~ •بشکنه🌙▾~•

بذار زودپز

من چند نوع غذای دارم😄😄 مرغ و قورمه سبزی و عدسپلو

من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "

بذار زودپز

یا هم ناهار ی چیز دیگه بخورید بپزه تا شام

دزدی مرتبا به دهكده ای ميزد،روزی که ردپای به جا مانده، شبيه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت : دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده ، دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده. هرکسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد. دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد ، خود کدخداست ، مردم پوزخندی زدن و گفتند : کدخدا بهدل نگیر، مجنون است دیوانه است، ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست.از فردای آن روزکسی آن مجنون را ندید وقتی احوالش را جویا می شدند کدخدا میگفت:دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم از واقعیت، فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون میترسیدند. چون در آن آبادی، دانستن بهايش سنگین ولی نادانی، انعام داشت....

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792