خانمای مجردی که خونه پدرتون زندگی میکنید

باور کن من اصلا بحث نمیکنم! هی میگم باشه چشم

ولی مامانم رسما داره اذیت میکنه، گیرای شدیدددد میده

بعد من قبل اینکه کارمو ول کنم بهشون گفتم این یکسال من میخام ازمون بخونم اوکیه؟ بابام خودش گفت اره برو 

تازه با این حال بعضی وقتا که پول کم میارم دو سه روز مشتری میگیرم فقط کارم راه بیوفته

امشب صرفا چون شام خونه دوستم بودم مهمونی اونارو نرفتم بهم میگفت برو بیرون از خونه😐 فک کن دختر ۲۵ ساله 😐 نصف شب به زور میخاس منو بندازه بیرون منم فقط گفتم باشه پس میرم خونه مامان بزرگ! از ترس اون بیخیال شد

داییم و زنش پیش اون زندگی میکنن

خودمون یه خونه دیگه داریم روستاس، گفتم میرم اونجا

از لج من میومد اینقد میموند غر میزد یا مهمون دعوت میکرد که من دوباره برگردم خونه! اجازه هم نمیداد شب بمونم رفت و امد اذیتم میکرد 

میدونی چی زور داره؟ فهمید دوست پسر دارم مجبورم کرد باهاش نامزد کنم هرچقددددم گفتم منو این مناسب هم نیستیم گفت نههه ابرومون میره باید با همین نامزد کنی!

طرف بیکار بود منم دانشجو بودم اون تایم اذیت میشدم نتونستم تحمل کنم جدا شدم، بابام وضعش خوبه گفت باید بری سرکار گفتم باشه میرم

رفتم سرکار میگفت این چه شغلیه تو داری من خجالت میکشم جایی بگم دخترم سالن زیبایی کار میکنه

گفتم چشم ازمون شرکت میکنم

حال روحیم اصلاااا خوب نبود میگفت چرا افسرده‌ای!؟ گفتم خب به نظرت چرا؟ چمه؟؟ رفتم تراپی حالم واقعااا خوب شد

از نظر خودم که خوبم فقط حوصله جمعای خانوادگی رو ندارم واقعا! اینقد منو تحقیر کرده تو جمع احساس بدی دارم!

حالا میگه پول مفت به تراپیست جماعت نمیدم وقتی تو هنوز حالت بده😐 

الان میگه تو بیکاری شوهر نکردی صبح تا شب خونه‌ای به درد هیچی نمیخوری و و و! موندم بقران!

خب از همین ناراحته جنجال به پا میکنه! 

چون از وقتی نامزدیمو بهم زدم بهش محل نمیدم کار خودمو میکنم! ولی تحمل نداره همه زورشو میزنه بشم همون زندونی سابق