روزی تصمیم گرفته بودم مثل آدم های موفقی که در فیلم ها دیده بودم خواسته ها و آرزوهایم را بنویسم ولی هیچگاه گمان نمیکردم که خواهرم دفترچه مرا پیدا کند و همه را برای پدرومادرم بخواند و به من بخندند.
ناگهان پدرم مرا با نام وکیل صدا زد گمان کردم که می خواهد بروم پیشش اما قبل از اینکه می خواستم بروم میدانستم قرار است دعوا شود اما سرچه دعواشود را نمیدانستم
وقتی رفتم از خنده های پدر و خواهرم متوجه شدم دفترچه مرا خوانده اند. همانجا زدم زیر گریه و از دست انان دلخور شدم شاید از نظر شما گریه برای خواندن ارزو ها مسخره است ولی من نمیخواستم کسی انها رابخواند فقط میخواستم خودم بخوانم ورسیدن به آرزوهایم را تصور کنم ولی افسوس که هرچه در آن دفترچه بود را خوانده بودند. من از روی عصبانیت از دست خودم که چرا انها نوشته بودم با گریه تمام ارزو هایم را پاره کردم و به سطل زباله انداختم. اما متن هایی که در ذهنم مانده بودند مرا آزار میدانند و نمیخواستم باور کنم که انها را خوانده بودند.
ارزوهایی که با امید و خوشحالی در دفترم نوشته بودم و میخواستم روزی دوباره انها را بخوانم را پاره کرده بودم!
خانواده ام به ارزو هایم دست درازی کرده بودند و آنها را از من گرفته بودند.
ارزو هایم نه در ذهنم بودند ونه در دفترم بلکه در اعماق ذهنم درجایی تاریک پرتاب شده بودند....
این خاطره برای چند ماه پیشه که من واقعا اون روز از دست خانوادم دلخور شده بودم که چرا بدون اجازه به دفترچه من دست زده بودند.
اگر فرزندان شما چیزی مینویسند هیچگاه انها را نخوانید و اگر خیلی کنجکاو هستید طوری بخوانید که متوجه نشوند و یا از انها اجازه بگیرید.
بهتر است هرکس یک حریم شخصی داشته باشد شاید خیلی از بچه ها ناراحت نشوند از اینکه نوشته هایشان را خواندید اما بعضی ها مثل من برای شان خیلی دردناک است...