چی حسی داشتید؟
من ک از بقیه تولدام حوصله سربرتر بود
همیشه عاشق روز تولدمم ولی اون سال کلی اتفاق واسم افتاد وقت و حوصله تولد گرفتن نداشتم
خوش بحالت باز تولد گرفتن برا من اونم نکزفتن..
خودم رفتم واسه خودم کلی وسیله تولد خریدم تزیین کردم وذوق داشتم براش
ولی اون دوران روزگار خوبی نداشتم
سال خوبی نداشتم
تمام اون سالو با درس خوندن حروم کردم
من دانشجو بودم شهر غریب هیشکی یادش نبود منم حس خوبی نداشتم
الان ۳۱ سالمه
همین ماه پیش بود
دوستم گفت بیا بریم کوه جشن بگیریم و اینا ولی حال نداشتم نرفتم خانوادم یه کیک کوچولو گرفتن تموم شد رفت
همون روز
مث سگ داشتم واسه کنکورم میخوندم
اتفاق خاصی نیفتاد فرقش با تولدای دیگه این بود ک یه شمع ۱۸ روش بود
فکر میکردم هجده سالگی چی هست
ولی در واقع هیچی نبود تازه بعد این سن وارد بحران های جدید هم میشیم
خواستگار اومد برام منم با جون و دل پذیرفتم 😬😂
یه کیک داداشم خرید دوتا شمعم گذاشتیم روش فوت کردم تموم شد و رفت حس خاصی هم نداشتم مثل بقیه روزا
تولد ۱۸ سالگیم ۸ ماهه باردار بودم و قرار بود ماه بعدش زایمان کنم... شوهرمم ولم کرده بود...💔
یهو دیدم مامانم کیک خریده با یه روسری آبی سوپرایزم کرد.. تو شهر غریب بودیم زبونشونو بلد نبود ولی با این وجود رفته بود کیک سفارش داده بود و خریده بود..
چشام اشک شوق شد😍
دو تایی رقصیدیم💖
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
