منم یه زمانی این ترسو داشتم
ولی اینقدر آزارم دادن که دیگه از همه دل کندم
مونده بابام فقط اون داره حرصم میده با غریبه پرستیش
همه سوارمون میشن و زور میگن این فقط میگه بگو چشم و تمام
دیشب عین ابربهار گریه کردم ازدستش
از دست آزارواذیتای صابکارم که عین مرد ازم کارمیکشه بااینکه دیسک و سیاتیک دارم گریه نکردم، ولی از دست این از دیشب خون گریه میکنم...