همش میگفت یه دونه بسه نمیخام همین بزرگ کنیم ولی بعد دومی خیلی تو وضعیت مالیش پیشرف کرد خوشش اومد دیگه الان جونش به دومی در میاد البته این بگم تو خاملگی خیلی غر میزد اینا هرچی میشد میگفت من که نمیخاستم تو گولم زدی اما بعد به دنیا اومدنش همه چی عوض شد
این تیکر بچه ی که قرار بود تیر ماه بیاد بغلم اما برام نموند
بچه جز مسئولیت یه عمر حرصشو خوردن چیزی نداره موندم چقدر مشتاقید من دوتا دارم دومی رو نمیخواستم ولی دیگه به خاطر اولیم که انقدر تنها بد آوردم الانم داغونم از مسئولیتاش چون دست تنهام واقعا یاد دوران خوش مجردی متاهلی بدون بچه که میافتم میگم کاش دیر تر بچه دار میشدم ☹