دیشب به شوهرم گفتم ما ماه عسل نرفتیم اصلا، الان آب وهوای کیش خیلی خوبه هوس کردم
شوهرم بحث اینو که کرد با ماشین و لنج بریم، منم استقبال کردم گفتم بنظرت هزینهاش چقدر میشه، واقعا هم نمیخواستم خیلی هزینه کنیم الان پرواز خیلی گرون شده
(اینم بگم من از بچگی ۵،۶ بار با خونوادم و هواپیما رفتم کیش حتی یه بار قبل ازدواج سفر مجردی با دوستام هم رفتم، نمیخوام اصلا خودنمایی کنم فقط میخوام پیشفرض گذشتهی منو بدونین، و بعدش ببینین شوهرم چیکار کرد)
خلاصه دیگه پیاش رو نگرفتم و اصن یادم رفت. اون لحظه فقط حسش اومده بود گفتم
امروز از سرکار بهم پیام داد کیش میری؟
واییی یجوری تو دلم قند میسابوندن که نگو، گفتم خدایا شکرت یه بارم شده به خواستهی من اهمیت داد حتی شده با الاغ بریم شکر
یهو گفت بابام اینا از سمت شرکتشون هماهنگ کردن، بنظرت تاریخش کی باشه
گفتم یعنی با خونوادت میریم؟ گفت بله
باباااا من حرف ماهعسل زده بود بودم، خب حالا من باید کل اون سفر معذب باشم، همش حواسم باشه چی میگم چجوری میخورم کی میخوابم چی میپوشم چقدر خرج میکنم😭😭😭😭😭😭 تازه داداش کوچیکشمم۲۴ ساعت آویزونشه، با من بدرفتاری و حسادت میکنه حس میکنه داداششو ازش دزدیدم
به والله که این داداش بچه ننهاش ارزونی خودش باشه من نخواستم😭😂
منم در جواب به شوهرم فقط گفتم باشه ولی حالا چرا کیش من دوس داشتم اونجا رو دوتایی بریم یه جای دیگه با خونوادت سفر مشترک بریم
سرییییع رفت به باباش گفت من دوس ندارم باهاشون برم سفر و من گفتم ما نمیایم😐😐😐😐😐😐😐😐