خاله های عوضی جشنمه زنگ زدیم دعوتشون کردیم میگن نمیآیم از اولم همینطوری بودن حالم ازشون بهم میخوره
جالبه یه کلمه حرف بزنم مامانم خفم میکنه که گوه میخوری به خواهرای من حرف میزنی
بعد خاله بزرگ من ۶ ماهم بوده نفرینم کرده که ایشالله بره زیر تریلی خودم برم جنازشو درارم نمیدونم اون موقع چیکارش کرده بودم
یه بار عید رفتم خونشون با یه نفر انقدر بد رفتار کرد و بد نگام کرد نشستم دم در خونه آخرم پاشدم برم بیرون گفت وایسا کادویی که گرفته بودن خانوادم دادان من ببرمم داد دستم گفت حالا برو کلی گریه کردم
خدا ازشون نگذرههههههه من داروسازی میخواستم حالا مامایی دولتی بوعلی قبول شدم به مامانم گفتن کو داروسازی چیشد اینهمه خونده مامانمم دعوااااا که تو خیلی نشدی
عوضی گفتن برای جشنم نمیان بعد اگه ببینمشون خوب سلام ندم جرم میدن حالم ازشون با میشه خدا به زمین گرم بینشون
یکی از خاله هام هروقت منو خرکذ میدید جلوی همه داد و هوار میکرد بهم دعوا میکرد باهام با وجود اینکه من ۸ یا ۹ سالم بود
یه بار اومد خونمون مریض بودم حواب بودم وفتی رفت زنگ زد مامانم گوشیو داد به من هرچی دلش خواست بهم گفت که چرا خوابیده بودم خبرم
یه سری انقدر در گوش مامانم وز وز کردم که از ده تا پله هولم داد پایین
الانم دعوت کردیم میگن نمیآیم خب بع درک گمشید نیارید دیگه چرا انقدر پشت سرم حرف میزنید دعوا درست میکنید برام دروغگوهاااا
مامانمم اگه طرفداری نکنه نمیشه خدا فقط ازشون نگذرهههه