من تقریبا 9 ماه پیش یکی از همکلاسیام هی پیام میداد که خانم فلانی من یه کار مهم باهاتون دارم من هی نرفتم الکی بهانه آوردم تا آخرش پیام داد که من از تو خوشم میاد بیا اشنا شیم اون موقع من اصلا شناختی نداشتم ازش برای همین رد کردم ولی الان هربار که باهم تو یه بیمارستان می افتیم همش حس میکنم دوسش دارم خیلی خوبه خیلییی کاش رد نمیکردم و اینکه اون الان با من کلا حرف نمیزنه ولی مثلا میدونه من به شطرنج علاقه دارم سرکلاس هی بازی میکنه عکس پروفایلش رو خودش درحالی که داره شطرنج بازی میکنه گذاشته یا کلا علایق منو دنبال میکنه نمیدونم چطور کنار بیام با این حسی که بهش دارم اصلا نمیتونم فراموشش کنم
اینایی ک.میشینن میگن زن باید فلان باشه و بیسار باشه همش الکیه.زن فقط باید مستقل باشه بخصوص از لحاظ مالی .دعا کنید منم شاغل بشم 😍تو تاپیک های معرفی کتاب خوشحال میشم تگ م کنید همچین اگر کتاب خون هستین کتاب های خوبی ک خوندین رو بهم بگین خوشحال میشم 🌺🤍
چیکار کنم اصلا نمیتونم بهش فکر نکنم الآنم تا دوماه آینده هر روز باهمیم اینکه همش میبینمش سخت تر میک ...
خب یه کاری بکن اوکی شین باهم یه دوست مشترکی یه لاسی یه پاسکاری چیزی
اینایی ک.میشینن میگن زن باید فلان باشه و بیسار باشه همش الکیه.زن فقط باید مستقل باشه بخصوص از لحاظ مالی .دعا کنید منم شاغل بشم 😍تو تاپیک های معرفی کتاب خوشحال میشم تگ م کنید همچین اگر کتاب خون هستین کتاب های خوبی ک خوندین رو بهم بگین خوشحال میشم 🌺🤍