خواب دیدم با مامانم و خاله هام داریم میریم یه جایی.. انگار بهشت بود.. نمیدونم مرده بودیم یا چی اونجا کجا بود. ولی میخواستیم بریم بهشت و باید ۱۲ تا مرحله رو رد میکردیم... هر مرحله به اتاق بود دقیق یادم نیست اون تو چیکار میکردیم ولی میدونم نماز هم میخوندیم دو رکعت قشنگ یادمه بعدش میرفتیم مرحله بعد مرحله ۱۱ بودیم داشتیم میرفتیم ۱۲ من جا مونده بودم از اونا داشتم میدویدم وقتی وارد اتاق شدم مامانمو با خاله هام دیدم میخواستم برا مامانم یه چیزی رو با هیجان بگم که گفت آروم باش اینجا دیگه مرحله آخره داریم میریم بهشت بعد منم رفتم نشستم پیشش یه لحظه تموم غم های عالم ریخت سرم میدونستم دیگه اون دنیا کسی کسی رود نمیشناسه زود مامانمو بغل کردم یادم افتاد چقدر اذیتش کردم دلم براش تنگ شد همون موقع.. بیدار شدم یه ساعت گریه کردم
[ ‹تبریز گوزلی› ][تمنایِ وصالم نیست عشقِ من مگیر از من؛ به دردت خو گرفتم! نیستم در بندِ درمانت🤍]