2777
2789
عنوان

ای دریغا

175 بازدید | 0 پست

نام تو چون قصه هر شب

می‌نشیند بر لب من

غصه ات پایان ندارد

در هزار و یک شب من...

روی بالینم به گریه

نیمه شب سر می‌گذارم من

از تو این دیوانگی را

هدیه دارم، هدیه دارم من..

ای نهال سبز تازه

فصل بی بارم تو کردی، تو

بی نصیب و بی قرار و زار و بیمارم تو کردی، تو..


ای دریغا..

ای دریغا...

از جوانی

از جوانی

سوخت و 

دود هوا شد

پیش رویت

زندگانی

با خودت این نیمه جان را

این دل بی آشیان را

تا کجاها

تا کجاها

میکشانی

میکشانی..

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

خواب

محدود | 2 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز