الان با شوهرم دعوام شد داشتم تمیز کاری میکردم یه چیزی رو پرت کردم اونطرف رو زمین یکمم عصبی بودم مث روانیا پرید بهم زد تو گوشم و یه چیز سنگین پرت کرد تو کمرم الکی الکی یعنی مسعله در حدی نبود که بخواد لین طوری رفتار کنه همیشه همینطوریه حرصش ک میگیره منو چند تایی چک و لگد میزنه و الان من از خونه زدم بیرون بهم گف برو خونه بابات از اون طرف برنگردی منم گفتم اینجا خونمه هر وقت دلم بخاد میام تو مشکل داری میتونی بری گفتم اگمرد بودی دستت روم بلند نمیکردی اگرم نمیتونی جلو خودتو بگیری تیمارستان نزدیکه میتونی بری خودتو بستری کنی و زدم بیرون نمیدونم الان کجا برم همسرم میدونه من هیچوقت نمیرم مشکلاتمو به خانوادم بگم واسه همین هربار میگه برو خونه بابات منم چون مامانم مشکل استرس و اضطراب خیلی شدید داره نمیتونم این مشکلا رو بهش بگم الان نمیدونم چیکار کنم دلم خیلی گرفته
من خانم همسایهٔ بالاییمون رو خیلی دوست دارم. خانم باشخصیتیه. اوایل که همسایهمون شده بودن، باردار بو ...
من فکر میکنم خانومه دیگه صداش بالا نمیاد از خجالت وگرنه با یه بار دم در رفتن اون مرد آدم نمیشه. من شوهرم خیلی اوقات کنترل خودشو از دست میده و داد و بیداد میکنه ولی دست رو من بلند نمیکنه منم گریه میکنم و قطعا صدامون میره...از تصور این که همسایه ای بیاد در خونمون واقعا وحشت دارم حتی این مواقع تا چند وقت سعی میکنم باهاشون چشم تو چشم نشم
سلام خوبیچطوری اون تاپیک سفرتونو ب هند رو دیدم خواستم بیام بگم همیشه ب سفر و خوش باشید ک قفل شد و بع ...
سلام
بسیار ممنونم
اتفاق بدی پیش اومده؟ حس میکنی بدبخت شدی؟ یه لحظه صبر کن. از خودت دور شو. توی تاریخ دور شو. اتفاق هایی رو به یاد بیار که فکر میکردی ازشون زنده بیرون نمیایی. چی شد؟گذشت. به اتفاق هایی فکر کن که توی طول تاریخ برای آدمها پیش اومده.به جنگ به قحطی به بیماری ها. حالا توی جغرافیا از خودت دورشو. به کشورهای دیگه فکر کن. به آدمهای دیگه. دردت در مقایسه با دردهایی که بشر متحمل شده چقدر بزرگه؟ چقدر عمیقه؟ من اینجوری با مسائلی ناخوشایند برخورد میکنم