2777
2789
عنوان

نظرتون چیه

65 بازدید | 7 پست

من شرایط میزبانی یه نفر رو فقط دارم و دوستم بهم گفت خواهرم(از لحاظ سنی خیلی بزرگ‌تر هست و من ندیدمش) هم دوست داره بیاد(از شهر دیگه میاد و دوروز پیشمه) ولی من اصلا موقعیت میزبانی از یه نفر دیگه رو ندارم و فقط با دوستم اوکیم و خب راستش منم تعارفش نکردم الان حرکتم خیلی زشته؟ چون میترسم تعارف روبگیره ! نمیدونم چطور برخورد کنم که زشت نباشه.

اینو مستقیم بهش باید بگی که متوجه بشه 

ولی واقعا یه نفر اونقد اختلاف ایجاد میکنه توی میزبانی شما؟

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی

خیلی بده اینطوری. 

آدم فقط یک نفر را دعوت میکنه. طرف مهمان هم با خودش میاره 

مادرشوهرم اینطوریه.  وقتی میخوام دعوتش کنم میگه ما یک اتوبوسیم!!!

بعد خواهرش و بچه های خواهرش را هم با خودش میاره. 

همیشه دوست داره یکی را بیاره. 

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

اینو مستقیم بهش باید بگی که متوجه بشه ولی واقعا یه نفر اونقد اختلاف ایجاد میکنه توی میزبانی شما؟

بله چون با خانواده زندگی میکنم و باید شرایط خانواده هم درک کنم.

اینو مستقیم بهش باید بگی که متوجه بشه ولی واقعا یه نفر اونقد اختلاف ایجاد میکنه توی میزبانی شما؟

شاید اتاقش کوچیکه 

اتاق دخترم خیلی کوچیکه. فقط یک نفر دیگه تو اتاقش جا میشه. که بتونه بخوابه!! 

شاید اتاقش کوچیکه اتاق دخترم خیلی کوچیکه. فقط یک نفر دیگه تو اتاقش جا میشه. که بتونه بخوابه!!

گفتم دیگه.

مستقیم بگن

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792