من یه معلمم قبلا ازدواج ناموفقی داشتم که زیاد طول نکشید ولی یه دختر ۷ساله دارم که از یکسالگی خودم تنهایی بزرگش کردم..تقریبا ۳سال پیش یه آقا معلمی بهم ابراز علاقه کرد عاشق واقعی بخاطرم همه کارا کرد خانواده ش مخالف بودن ولی اینقد تلاش کرد تا راضیشون کرد و اومدن خواستگاری...من از وقتی ۳ساله بودم مادر و پدرم از هم جدا شدن و مادرم تنهایی منو بزرگ کرد و تو این سالها اصلا پدرمو هم ندیدم و هیچ مسئولیتی در قبالم نداره تا حالا هیچ خرجی برام نفرستاده و از ما متنفره و دور از ما یه شهر دیگه زندگی میکنه با زن و بچه هاش.. تنها تاثیرش تو زندگیمون اینه که میاد میشینه تو مجلس خواستگاری اونم به زور میاد....حالا اومد جواب منفی داد و مخالفت کرد سر لجبازی آیندمو به فنا داد چه آرزوهایی که نداشتم چه روزای خوبی داشتم چه رویاهایی داشتم از طرفی نمیتونم ازش دل بکنم😭💔من عشق واقعیو با اون شناختم بنظرتون چیکار کنم پدری که هیچوقت تو زندگیم نبوده با یه جواب نه زندگیمو از قبل ویرانتر کرد