دیگه خسته شدم ازاین زندگی هیچ وقت دلش برام نمیسوزه توی خوشی ناخوشی مثل یه غریبه باهام رفتار میکنه دستم به هیچ جا بند نیس، حتی حاظر نیس چیزی جزئی توی این زندگی بنامم کنه تا دری به توقی میخوره جمع میکنه وسایلشه میره خونه رو ترک میکنه حالا یکسال هم بشه نه زنگی نه چیزی بجز چندرغاز خرجی باهزار منت ونفرین رابطه هم ماههاست تعطیل
قصدم همه این سالها سازش، بود بههیچ وپوچش ساختم بخاطره دخترم ولی دیگه نمیتونم از طرف خونوادمم حمایت کننده ای ندارم واقعا ازدرون دارم آب میشم مخصوصا که الان رابطه ای هم نزدیکه یکساله برقرار نمیکنه ازش متنفرم میگه طلاق خاستی باید دست خالی بری توافقی من چیزی نمیدمت یه سری هم میگه طلاقت نمیدم تا پیرت نکردم که نتونی خوشی کنی بعداز من