ده ماه پیش با ی پسر پولدار دوست شدم تیر عقد کردم اما الان که دارم واستون مینویسم چشام از اشک نمیبینه تو اتاق خواب در حال سقط کردن بچمم چرا چون شوهرم دیشب کتکم زد من نیاوران زندگی میکنم تو ی خونه ی سیصد متری از گوشی و طلا و لباس گرون برام گرفته آپارتمان به ناممه به عنوان مهریه دخترایی که دارین میخونین پیاممو حماقت من و نکنین زندگی به پول نیست آنقدر دیشب مشت خورده تو سرم چشمام داره تار میبینه هیچ آدمی اگه آدم باشه دلش نمیاد ی زن حامله رو کتک بزنه دلم میخواد رو خودش و پولای نجستش بالا بیارم چه اشتباه بزرگی کردم خدا جوابم و داد چرا باید این بلا سرم بیاد تروخدا برام دعا کنین دارم روانی میشم دیگه جون ندارم