زندگی که ساختی رو دوستی به کسی دیگه نده ازش امتیاز بگیر و اگه تکرار کرد طلاق بگیر بگو خونه بزن به نا ...
دیشب رفتیم بیرون یه عالمه برا اولین بار راه رفتیم دستمو برا اولین بار گرفته بود تا خونه حرف زد گفت فراموش کن گذشته رو اومدیم خونه همه کارو خودش کرد گفتم مشکلی نیست هیچی ازت نمیخوام ازم جدا شو برو با اون خانومه ازدواج کن گفت اون فقط قضیه کاری بود نه خودشو دوست دارم نه قیافشو
من هیچی ولش کردم جدا میشم چون خیلی با زنه صمیمیت دارن کلید خونشو به شوهرم داده هرجا میخواد بره بهش زنگ میزنه حتی نصف شب اینم میره خودش میگه ارتباطی نداریم اما من فک میکنم شایدم زنشه.حتی بخاطرش باهام دعوا میکنه فک نمیکنم یه دوستی ساده باشه دیگه خسته شدم برام مهم نیست با کیه و چیکار میکنه
تو این شرایط خواهرمم فهمیده نامزدش با یه زن متاهل از فامیلش ارتباط دارن ایقد داغون شدم
ای وااای خدایا این مردا چشون شده اخه اصلا قابل باور نیست اونم تو دوران نامزدی.خب خوبه همین اول خودشو ذاتشو نشون داده اگه فردا با یه بچه میفهمید شوهرش خائنه بدتر بود.چه طوری فهمیده؟
وااای اخه توی نامزدی چرا همچین کاری کرده؟حتما به خونوادش هم چیزی نگفتین بنظرم قبل از ازدواج با مشاور صحبت کنه هرکاری مشاور گفت انجام بده یا قبل مشاور با نامزدش حرف بزنه بعد بره پیش مشاور.من چندسال پیش قبل از پسرم با شوهرم مشکل داشتیم به اجبار قانعش کردم رفتیم مشاوره و مشاور گفت جدا شین شوهرم خیلی عصبانی و ناراحت شد اون موقع اهل خیانت نبود و خب منم جدا نشدم جدی نگرفتم الان پسرم تقریبا بزرگ شده و چندساله به حرف مشاور رسیدم که فقط جدایی اما شوهرم به هزار بهونه جدا نمیشه و وجود پسرم کارمو سخت میکنه.کاش همون اول حرف مشاور رو جدی گرفته بودم