ناشناس1369 مدیر عضویت: 1396/07/24 تعداد پست: 79 عنوان زندگی من 2 | مشاهده متن کامل بحث + 2536 بازدید | 23 پست من پیش مادر بزرگم موندم و بابام دوسال بعد ازدواج کرد رفت خونه جدا 1396/07/24 | 11:46 9 نفر لایک کرده اند ... گزارش تاپیک نامناسب
ناشناس1369 مدیر استارتر عضویت: 1396/07/24 تعداد پست: 79 ووووااااااای این شد جهنم زندگی من، البته شوهرم داغون شد با رفتن پسرش، من الان بچه دارم میفهمم
ناشناس1369 مدیر استارتر عضویت: 1396/07/24 تعداد پست: 79 پسرمون 18 ماهه بود، اونم میزد، منم میزد ، واسه بچه هم هیچی نمیخرید، کلا بچه م ضعیف بود ترسو بود، به نسبت سنش جنب و جوشش کم بود، مثلا اگه نصفه شب بچه تو خواب نق میزد جفتمون از اتاق بیرون میکرد، تا صبح بچه تو بقلم یا تو حال یه تو حیاط مینشستم
ناشناس1369 مدیر استارتر عضویت: 1396/07/24 تعداد پست: 79 کلا چون تو خونه هیشکی با ما ارتباط برقرار نمیکرد موقع آشپزی هم بچه م میچسبید به منکه یه روز داشته یه چیز سرخ میکردم روغن پرید رو دستش مقدار روغن طوری بود که بد سوخت دستشهرچی زنگ زدم بیا داره دق میکنه بچه ، نیومد ببریم دکتر
ناشناس1369 مدیر استارتر عضویت: 1396/07/24 تعداد پست: 79 من تا غروب وایسادم واقعا بچه م داشت تلف میشدورم کرد دستش داشت عفونت میگرفتبهش زنگ زدم که کلا جمع میکنم میرم از خونتونگفت برو
ناشناس1369 مدیر استارتر عضویت: 1396/07/24 تعداد پست: 79 از تو کشور پول گرفتم رفتم دکتر بعد برگشتم خونه عموم رام نداد
ناشناس1369 مدیر استارتر عضویت: 1396/07/24 تعداد پست: 79 رفتم خونه مادر بزرگم. بعد دو هفته اومد بهمون سر زد وسیله آورد ، خوراکیپول بهم داد، انگار بهمون عادت کرده بود، بعد زود به زود تر میومد
ناشناس1369 مدیر استارتر عضویت: 1396/07/24 تعداد پست: 79 خلاصه بعد یه مدت برامون خونه گرفت، خودشم موند پیشمونالبته هنوزم با منو بچه صمیمی و گرم نیست مثل زن و شوهری دیگه و پدر و پسر های دیگه،الان پسرمون پنج ساله سامید وارم رابطه مون بهتر شه، البته دیگه عادت کردم، الانم به نسبت قبل عالیه
ناشناس1369 مدیر استارتر عضویت: 1396/07/24 تعداد پست: 79 من از قبل ننوشتم، الان مث اس ام اس مینوشتم براتون میفرستمخیلی هم خوب بلد نیستم بنویسم، حرف زدنم هم همینه،مرسی خوندین