بچه ها سلام میخوام بگم واقعا بعضی ارتباطات سمیه
من ی دوستی پیدا کردم اواخر
خوب دوستیم دلیل نمیشه هر روز پلاس شه خونه من اونم با دوتا بچه
بماند ک چقدر آسیب زدند بچه هاش خونم
باور کنین هرروزززززززززززززززز اینجا بودنو
اما خودش میگه شوهر من همیشه خونس نمیتونم دعوتت کنم ک من طی این دوستی دوبار رفتم خونش این ۶ ماه
تولدم شد بهم سورپرایز کرد ی کادوی خ گرون خرید واسم کیک و جشن سورپرایز
بااینکه میدونست من واقعا ندارم مثل اون جلو برم اما خوب منم هرروز میومد خونم ناهار میپخت میوه چای پذیرایی. تا ک این خانم تولدش شد بهم گفت عین اونی ک خریدم واست رومیخام بیا جفت بخریم چون من خ دوست دارم
منو کشوند پای مغازه چون دوستم داره جفت بخریم بااینکه میدونست ی قرون ندارم خریدم قرض گرفتم خریدم
دادم ی کیک خونگی هم پختن براش اما همش شاکی بود غیر مستقیم میگفت
مسئله اینه اون کاملا بهم سورپرایز کرد بخدا میدونستم نمیذاشتم بکنه چون من واقعا ندارم
دیگه اصلا نمیخام بیاد خونم لطفا ی راه بگین چجوری کم کنم؟بچه هاش خونمو به گند کشیدن
نمیخام بگم چی چون میترسم شناسایی شم
ولی واقعا خستم چون بعد مدتها فهمیدم این واقعا دوستی نیست
شوهرم میاد خونه اینم میشینه
ولی من تاحالا نرفتم
همشم میگه شوهرم ترو دوست نداره فک میکنه تو منو از اون گرفتی
شاید نتونم بهمه جواب بدم ولی شما کمک کنین