اولین غذای که درست کنم برنج کته بود که تبدیل به شله شد بعد گفتم حروم نشده شله زردش کنم بعد یه چیز وحشتناک شد که مجبور شدم بریزمش دور البت مامانم نبود وگرنه نصفم میکرد
قیمه.وقتی 14 سالم بود. دیگه آشپزی نکردم تا خونه خودم.
کارشان تفکیک است : زن را از مرد، عقل را از بدن، انسانیت را از جامعه...//////////////////////// آلبر کامو / یادداشت ها: با مرگش شادی وصف ناپذیری شروع میشد اما عذاب همین است:«آنها بموقع نمی میرند.». //// پایان زندگی او، یک روز پربرکت است...
اولین مهمونی بعد عروسی دوستم و همسر و دخترش رو دعوت کردیم.. یادم رفت برنج رو گازه... برنجی که میخواستم ابکش کنم دمی شد... ابش زیاد بود شفته شد...سس و نمک و لیوان و... خیلی چیزا یادم رفت... هول کرده بودم