یه پسری بود رو به رو من مشغول به کاری بود ، یه جای عجیبی هم بودم .
مادرم همراهم بود اونجا ، که یهو گفت باید بره و سریع کاری انجام بده .
من استرس گرفتم که این منو تنها نذاره بره . 🤔😅
بعدش اون پسر که چهرش برام هم آشنا بود و عجیب ، نمی تونستم تشخیص بدم کجا دیدمش.
و همش لبخند می زد بهم .
😮💨😂
بعد من حواسم نبود که بهم نزدیک شده ، و بوسید منو .
انگار اون شخص می دونستم کیه ، ولی چهرش متفاوت بود .
بعدشم خیلی محکم بغلم می کرد ، ولکن نبود ماشاالله. 😂👊🏽