بچه ها ما همکاریم منتها هر دو کادر درمان هر دو دکتری عمومی با رشته های متفاوت یه مدت باهم دوست بودیم تا اینکه یه شب بهم پیشنهاد داد برم خونش و من متوجه شدم دنبال رابطه ج بوده که قطع رابطه کردیم باهاش به خاطر این مساله و من اولین کسی نبودم که ازش هم چین چیزی می خواست و قبلا رابطه داشته و این داستان تموم شد و یه ده ماه گذشت تا اینکه من به خاطر افسردگی تصمیم گرفتم به زندگیم پایان بدم بهش پیام دادم که یه راهی جلوی پام بذاره بدون درد بتونم زندگی رو تموم کنم و شروع کرد برام از اربعین و امام حسین گفت گفت میام دنبالت بریم بستری بشی و خودم کنارت می مونم و گفت عوض شدم گفت خونه ای که توش کار ناشایست می کرده رو اجاره داده و قسم خورد نماز خون شده بهم گفت میام باهم بریم مشهد و امام رضا قول داد قول داد سال دیگه باهم بریم کربلا بچه ها ولی قصد داره مهاجرت گفت نمی تونه باهام ازدواج کنه البته همش میشه بی قراری نکن من قراره دوباره کنکور بدم برم رشته اون با اینکه خودم دکتری دارم بهش گفتم بیا بمون سال بعد تو همین جا برو تخصص منم از نو میام رشته تو گفتم سال بعد باهم میریم برای درمان زائران کربلا گفت فکر جالبیه
بچه ها احساس می کنم اینجوری نیست که اصلا نخواد فقط نیاز داره اون حسه برای موندن ایجاد بشه چی کار کنم؟ بهش گفتم برای رفتن داری خودتو عذاب میدی کارش شده درس خوندن و مقاله نوشتن گفتم بیا همین جا بخون کمکم کنید بچه ها من چی کار کنم؟
