میخواد برگرده به ۱۵ سال پیش وقتی هایی که مادر بزرگم زنده بود .یه خونه بزرگ وسط باغ تو روستا داشت پدر بزرگم کدخدای محل بود شبا مردم روستا هرشب باید میومدن خونه پدر بزرگم شب نشینی تا رفع مشکل کنن دلم اون سفره دراز وسط حال مادر بزرگ که همه بچه ها دورش مینشستند وقیمه مادر بزرگ اون پارچ آب آبیش با اون لیوان های شیشه ایش پنجره های باز خونه واومدن نسیم وبوی شکوفه های باغ وسط ناهار دراز کشیدن بعد ناهار زیر پنکه سقفی خونش و بیدار شدن با صدای سماور مادر بزرگ که داشت برای پدر بزرگم چایی میریخت آخ که قلبم دیگه نمیتونه تحمل کنه دلم اون پشه بنو خونه مادر بزرگ ومیخواد که ازبس بزرگ بود پنج شیش تا تشک جا میشد زیرش وبعضی جاهاش پاره شده بود ومادر بزرگم دوخته بود دلم اون خوراکی های ویفر های پرتغالی ته جیب کت پدر بزرگ ومیخواد واون آدامس تو یخچال که برچسب فوتبالیست ها رو داشت دلم فقط میخوام برگردم