مام چون بابام نمیذاشت درببندیم اولین بار که خوابیدیم
کنار هم همون در باز کارمونو کردیم صدامون میرفت بیرون
صب که بیدار شدیم از آیینه حال دیدیم مامان بابای منم آره
شوهرم گفت حقشونه الان برم بیرون آبروشون بره
بعد خوابیدیم باز ولی بعدش مامانم داشت اتاقو جمع میکرد دستمال کاغذیا رو برداشت گفت جدیدا مصرف دستمالت رفته بالا شوهرم میوه پرید تو گلوش