اینهمه زن تو این دنیا هست که یه مرد کنارشونه، تکیه گاهشونه. خیلی هاشون با هم همکلاسی، هم دانشکده ای یا همکار بودن، حتی شاید مدتی دوست بودن، بعد ازدواج کردن. منم برام پیش اومد که همکلاسی، هم دانشکده ای یا همکاری بهم ابراز علاقه کنه، مدتی باهام صحبت کنه. ولی خبری از ازدواج نبود. من همیشه دختر خوبی بودم، تحصیلکرده، خانواده دار، ظاهرم هم خوبه. ولی نشد. نمیدونم شاید یه ترفند خاصی هست که بقیه زنها بلدن و من بلد نیستم. شاید بقیه زنها چیزی بیشتر از من دارن. نمیدونم. دیگه خسته شدم. اینهمه زن تونستن ازدواج کنن ولی من نتونستم. شایدم واقعا قسمت و سرنوشت وجود داره و ما کاره ای نیستیم.