منم تجربه ای تقریبا مشابه شما داشتم
الان دیگه هیچ حسی به هسمرم ندارم یه جور بی تفاوتی دارم بهش، اینقدر ضربه و بی توجهی دیدم که بی حس شدم
خیلی باهاش صحبت کردم توجه بهم بکنه ولی بدتر همون یه ذره رو هم ازم دریغ کرده الان به جایی رسیدم که واقعا دیگه حتی توجهم ازش نمیخوام دیگه انتظاری ازش ندارم- دیگه دوس ندارم حتی محبت کنه بهم دوس دارم با ادمای دیگه زندگیم وقت بگذرونم کاملا ازش سرد شدم و گارد گرفتم
الان حالم بهتره زجرم کمتره دلخوری کمتره ولی احساس میکنم یه حفره عمیق ته قلبم ایجاد شده
دلم میخواد جای این حفره رو با خدا یا بچه هام پر کنم ...
الان حتی حس میکنم اگر خیانت کنه اونقدر اذیت نشم ... خیلی حس خاصیه بی اهمیتی .... یه عمر خودمونو اماده کردیم همه عشق و محبت رو با کسی تجربه کنیم که الان فهمیدیم باید بی حس ترین بهش باشیم