من چه میدانستممعنی شاید فردایی نباشه ؟
من چه میدانستم که بی خبر کوله بارت را میبندی وپشت سرت را نگاه نمیکنی؟
شاید اگر یکبار خبر از رفتنت را میدادی من امشب بعد ۳سال با بغض وچشمانیگریان که حتی نتوانستن برای بار آخر تو را خوب ببینند برای فرار از دلتنگی دست به قلم نمیشدم
قسمت تلخ ماجرا اینست که میترسم بمیرم و حسرت به دل از این دنیایی بروم که قسمت شاد زندگیم بودی که آن را با رفتنت غمگین تر کردی،من حتی به یک روز دیدنت و بودنت در زندگیم قانع بودم
ولی حتی نشد...نشد تو را برای ۲۴ساعت نگاه کنم حرف بزنم
چرا وقتی در سرنوشتم نبودی درآن عصر تابستانی ساعت ۶عصر تا مرا دیدی راهی آن آشپزخانه هتل شدی و با لبخند وچشمانی زیبا گفتی :جانم چی میخوای؟
چرا آن روز درست یک روز قبل رفتنت از آنجا از میان این همه آدم باید میامدم و از تو زیباروبی وفا چاقو میبردم؟
کاش من آن روز تمام بدنم را با چاقو زخمی میکردم
حداقل قلبم مثل امشب از نبودت آنقدر خون نبود
۳سال پیش تو هتل مسافر بودم و آقایی علاقشو بهم گفت و من جوابای بدی دادم و خیلی برخوردم زننده بود علارقم اینکه دلمپیشش بود فردای اون روز رفت و هیچ اثری ازش پیدا نکردم دقیق شد ۳سال