یه مکانی که داشتن نذری میدادن زن داداشم با کالسه اومد دخترش تو کالسکه بود پسرش دست مادرش پسره منو صدا میزد عمه برگشتم بغلش کردم بوسیدم دختره داخل کالسکه دستاش و سمت من گرفت چشماش رنگ چشمای مادرش زنداداشم بود دوتاشون و بغل کردم زن داداشم به دختره گفت ایلین بیا مامان و اذیت نکن
زنداداشم شکمش بزرگ بود گفتم اجی خبریه گفت چه میدونم یکی که فقط صداش و میشنیدم گفت طلع اش فقط ۲ تاس
میشه کمک کنید ؟؟