مامانم تعریف میکرد میگفت خیلی سال پیش با خواهرم واسه سحری بیدار شده بودن ماه رمضون بوده.میگفت از اشپزخونه ب در ورودی دید داشتن.دیدن یهو یکی درو باز میکنه یه قد خیلی خیلی بلندی داشته و پشمالو بوده.. میاد تو.خواهرم و مامانم جفتشون دیدنش و جیغ زدن دویدن بیرون اون موجودم برمیگرده میره درم میبنده.بابام شبکار بوده از سرکار میاد تعریف میکنن واسش چند وقت بعدم اسباب کشی میکنن.همسایه هاگفته بودن اینجا جن داره و صاحب خونه قبلیو از بالا پشت بوم انداخته پایین