من که گریم گرفت اونقدم شدت گریم زیاد بود نمیدیدمش پرستار زود بردش دومین بار که اومد پیشم اول گفتم چه کوچولوه من میترسم ازت بعد رفتم تو فکر بلند گفتم چرا شبیه من نیست همه اطرافیان بهم خندیدن
همش استرس اینو داشتم بچم عوض میشه با نوزادایه دیگه به خواهرامم سپردم همش همراه دخترم باشن وقتی از اتاق عمل اوردنش بعدشم اونقدر شبیه پدرش بود کلا تا 2ماه درگیر بودم که چرا نباید به منم بره اما الان که 4سالو خورده ایه دیگه اونقدرام مثل پدرش نیست