هر چ قدر با خودم بگم این دفعه جوابشو میدم نمیشه دیگ خستم ب پیر ب پیغمبر پیر شدم از دستش دیگ حالت روحیمو دارم از دست میدم.
تو تاپیک قبلیم گفتم جاریم ب شوهرش خیانت کرده شوهرش مچشو گرفته و بخشید ولی زندگیشون خیلی بده
نمیزاره دیگ ارایش کنه ب خودش برسه گوشی نداره طلا هاشو ازش گرفته
.بگذریم.
اولین بار گفتم بشینم بیرون دم در با همسایه ها ببینم چی میگن اینا جاریم هم نشسته بود با اونا
یکمی ک نشستم برگشته ب همسایه میگه اونی ک آرایش میکنه جن د ه ب تمام معناس خونه خراب کن و بری ارایششو پاک کنی شبیه میمون میشه اونجا هم فقط و فقظ من ارایش کرده بودم
دیدم داره تیک میندازه ب من ب قران هیچی نگفتم
بعد گفتم میخوام کار کنم و فلان
جاریم برگشته کار زن تو خونه هس باید پاهاشو بشکنه بشینه توخونه اون زنیکه ارایش میکنه میره بیرون کار کنع چشاش دنبال مرد ها میگرده چون برا اونا ارایش کرده
منم برگشتمگفتم مثل بعضی ها خونه خراب کن نیستم ک با یدونه بچه برم خیانت کنم هر گوهی بخورم بعد بیام ب همه هم تهمت بزنم گفتمو اومدم خونه
اومد دو بار عمدی درو باز کرد با اینکه میدید بچه کوچیکم دم در وایساده دو بار محکم درو باز کرد سرش خورد تو زمین اصلا هم ب روش نیوورد گف من ندیدمو رد شد از روش حتی بچه رو هم بلند نکرد بیحیا
شوهرمم دید خودشو ب زور کنترل کرد
دیگ هر دوتامون خسته ایم ازش
دو روز از حرصم داره قلبم وایمیسته ک چرا بهم پیش همسایه ها تیک میندازو تهمت میزنه