بازم بحثو شروع کرد که من بچه میخوام و بچه دوست دارم و بعدش گفت ساعت 2اماده شو میام دنبالت که ساعت سه خودم برات نوبت دکتر گرفتم چکاپ قبل از حاملگی بری نگران نباش و این داستانا من داد زدم من الان بچه نمیخوام و شرایطشو ندارم خودم ندارم اونم داد زد باید داشته باشی گفتم بزار سال دیگه اقدام میکنیم ارومش کردم ولی بازم دلم خنک نشد رفتم دعوا کردم با اینکه خیلی همو دوست داریم ولی تو دعوامون اومد بهم گفت من هم عاشقت بودم تورو گرفتم هم برا جوجه کشی جوجه بیاری برام اینقد ناراحت شدم اصلا بهش حق ندید که اصلا حوصله بچه رو ندارم بنظرتون باهاش برم دکتر
منم دیشب ازش ناراحت شدم تا حالا بیدارم بهم گفت تو که آدم مسنی هستی این رفتار ازت بعیده گفت مسن در حا ...
رو خودت کار کن و نذار این تبدیل بشه به نقطه ضعفت به این موضوع فکر کن و بپذیرش که ممکنه بعضیای دیگه هم بهت بگنش پس خودتو قوی کن و نقطه ضعف هاتو تبدیل کن به نقطه قوت هات تا کسی نتونه بهت ضربه بزنه و از ناراحتیت کیف کنه
امیدت به خدا باشه، به خودت تکیه کن به زبان انکار ادم ها گوش کنید; ادم ها دقیقا همان چیزی هستند که انکار میکنند