سلام امیدوارم حال همگیتون خوب بلشه
عاقا بی حاشیه میرم سر تعریف کردن خاطرم
قضیه از این قراره که حدود شیش سال پیش من رفته بودم خونه دوستم مونده بودم و شاغل بود صبحا میرفت و شب میومد منم بنا به دلایلی اونجا بودم این دوستم وضع زندگی خوبی نداشت از لحاظ اسباب منزل هم خب خونه مجردی بود و کم کسری زیاد داشت که بماند اینا....عاقا یه روز من میخواستم شام درست کنم قرمه سبزی بزارم که دیر شده بود و نیاز به زودپز داشتم که سریع بپزه ولی این دوستم نداشت منم خیلی ریلکس و با نهایت پرویی رفتم در خوته همسایه رو زدم و گفتم زودپز بدین بهم اون بنده خدا اولش مقاوت کرد که زوپز جهازمه و نمیتونی باهاش کار کنی منم سیریش که الا و بلا بیار بده فوقش یادم میدی چه جور باهاش کار کنم و اونم تو رو دربایستی و سیریش بودن من معلوم بود ناراضیه ولی اورد داد زودپزشو و تاکید کرد که زود برشگردونم منم گفتم باشه...عاقا اونشب من کارمو با زودپز راه انداختم و نمیدونم چه فکری کردم گفتم بزار بمونه زوپز اینجا و استفاده کنم هر روز اون میومد در خونه که زودپزو بده منم میگفتم غذا توش بار گذاشتم و مقاومت میکردم که ندم بهش از بس بی شعور بودم...چشمتون روز بد نبینه یه هفته من زوپزو نگه داشتم د بعد یه هفته زنه اومد داد و بیداد که زودپزمو بده منم در نهایت پرویی و بی شخصیتی داد کشیدم سرش که چته به خاطر یه زودپز داری منو،میخوری بدبخت گشنه گدا واقعا نمیدونم فازم چی بود انقدر بیشعور بودم این حرفا رو زدم و چرا اون دعوا رو راه انداختم ینی یه دعوایی راه افتاد که نگم برات از بی شعوری خودم تو اون دوران امیدوارم هر جا هست حلالم کنه واقعا نادون بودم..اللن یهو یاد این خاطره افتادم شرمگین شدم و از خودم. خجالت میکشم