ی بارم میره تو اتاق خواهرشو میبینه با قد خیلی کوتاه
بعد میره سربازی میگه ی شب خواب بودم دوستم شروع کرد تکون دادن تخت ک پاشو باید بری سرپست اونم خوابالود میگفته من تازه از پست اومدم برو بزار بخوابم اونم هی تکون میداده ک پاشو برو سرپست میگه تابرگشتم دیدم ی چهره وحشتناک تو چندسانتی صورتم زل زده ب من میگه توان تکون خوردن نداشتم
صبحش زنگ میزنه مادرش اونم میره پیش دعا نویس میگه پسرت جن داره برید خداروشکر کنید بهش اسیب نزده دیوونش نکرده