2733
2739
عنوان

داستان کوتاه

491 بازدید | 1 پست

تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن.

همسرم آمد بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز می کردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم!


چرا اینطوری گرفته خب؟!

بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره.

سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد.

بعله، تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم.

از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!!


یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟ و یک دعوای بزرگ راه بیاندازم.


بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم.


بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت کن.

رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده، ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی... همین.


دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم :

راستی ها سبزی هاش پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه.

تمام.


همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ميشى، دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی.


آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. مکث را تمرین کردم....

وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه میکردم.

وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر.

می ترسم از آدم ها...آدم هایی که دست می گذارند روی تنهایی ات، مجوزِ ورود می گیرند و تنهاترت می کنند...آدم هایی که سایه می اندازند روی سرت و بی تفاوت، سایه سنگین می کنند...آدم هایی که ساده می گیری بودنشان را و سخت می کنند گذرِ لحظه هایت را...آدم هایی که کوهِ معرفت می شوی برایشان و آنها مدام  تو را می لرزانند با آتشفشانِ بی معرفتی هاشان...آدم هایی که به هزار و یک خاطره، دلبستۀ شان می شوی و آنها به یک اشاره، پاک می کنند همه گذشته ها را...آدم هایی که شروع رابطه را عاشقانه و پایان رابطه را به فاجعه ختم می کنند...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز