تولد سه سالگی دخترم بود همه ی فامیلی مادر و پدری*فامیلای نزدیک* بودند بع دخترم جو زده شد رفت تو اتاق من و همسرم بعد چند دقیقه اومد دستاشو پشت کمرش قایم کرده بود و بعد رو به عموش هید سا هیدسا*هیرسا هیرسا*ادو ادو*عمو عمو* بیدا بادد دون *بیا باد کن*
وبعد من و همسرم در افق محوووو شدییممممم