وی آرایش کرده و ب سمت مغازه روانه شده غذای شاهن شاهی خود را ک چی پف و شیر است خریده و آمده است خانه دریخچال گذاشته و متوجه شده ک پدر و مادر دیروز حقوق گرفته و دارند سمت فروشگاه روانه خواهندی شد و آنها را دیده و با لحن دلسوزانه ب آنها گفتندی ک ای پدر و ای مادر منمممم اولاد صالحتان! من آنم ک به از برادران یوسفم من می آیم تا ب کمکتان شتافته باشم آنها اندکی تامل کرده و با خود گفته اند خدایا بابت این اولاد یاری دهنده امان شکر ولی نمیدانند ک وی با خود افکار خبیثانه ای دارد و تا ب فروشگاه رسیده اندی وی سمت اسپری و شوینده حمله کرده ومث همیشه وسایل پوستی رو خریده و عطر را هم خریده، آنها وسایل را در دستم داده اند و گفتنتدی ب سمت خانه روانه شو تا بیشتر از این کیسه امان راخالی ننموده ای وی ب خانه رسید و خود راآغشته در عطر کرد و غذای خود را در لیوان همراه نی و قاشق ریخت و بر مبل شاه ان شاهی خود لم داد و روی خود پتو کشید و دارد کیف زندگی خود را در اوقات زندگانی میبردددد و شما چطور؟
ازساعت۴وربع بیرون مطب روی پله ها نشستم.داخل جا نیس.مادرم رفته دکتر قلب
خسته امخستههه
تشنمه کمرم درد گرفنه اینقد نشستم.مطب شلووووغهههه
خونه مادرمم
دلم زندگی کردن میخواد
در حال تفکر
خونه پدرومادر پیرم هستم
شامشون و اماده کنم و برم خونه...واسه گرسنه های منزل خودم هم باید شام بپزم😫
خدایا منو آشپز آفریدی😁
خوشمان اومد ای طفلک حیله گر😅😅😅
نوش جانتا باد
ماتسبیح ب دست ذکر گفتنی و شکرخدای متعال را بجای می اوریم
باشد ک خداوند متعال نگهدارمان باشد
تو فکر اینک چیکار کنم ب کسی ک میخوامش و منو نمیخواد برسم دوساله دارم میدووم حقیقتا خسته شدم
وی فقیرانه در کلبه احزان نشسته و مشغول فروش اجناس دوست دوم در دیوار بودندی و پولش ته کشیدندی و مشتری در این بازار خراب نبودندی ،پادشاها لطفی بنما و از محصولات بهداشتی ما خرید بنما
استرس بخاطر خاستگار
قلنج نشدی اینو نوشتی😐
کتری گذاشتم بجوشه شامم ته چین هس از ظهر...ی ظرف ترشی البالو هم کنارم هی میخورم و تی وی میبینم و لم دادم بی حوصلن
از هفت بیدارم دارم از خواب میمیرم
پسرم رو به زور خوابوندم پیامک دادم بابت یه قرار کاری منتظرم جواب بده پاشم آماده بشم برم
