دیشب مامان و بابام اومده بودن خونه ما(یه هفته قبل گفته بودن و کلاً مهمان حساب نمیشن خدایی دیگه)..
من شدیداً خسته و خوابم میومد و بچه های کوچیک ام هم همینطور ساعت ۷ عصر خواهرم که تازه هم ازدواج کرده زنگ زده داریم میاییم اونجا(پدر و مادرم تو یه شهر دیگه هستن و من و خواهرم هم تو یه شهر وقتی میان دو سه روز خونه ما میمونن دو سه روز خونه خواهرم) حالا این خواهر از همون روز اول زنگ که همدیگرو ببینیم ...(بابا فرار که نمیکنن دو روز دیگه میان خونه شما🥴)
خلاصه اول سر رودربایستی با اکراه گفتم بیایین(شوهرم خونه نبود میوه و .. زیاد روبه راه نبود میگم خودمم شدیداً خوابم میومد) خلاصه نتونستم جمع و جور کنم زنگ زدم گفتم الان نمیتونم بعدا بیایید دوباره فردا صبح زنگ زده پاشید بیایید خونه ما(تصمیم گرفته بودم شام دعوتشون کنم دلخوری پیش نیاد)هیچی دیگه من قاطی کردم و دعواش کردم که دو روز نمیتونی صبر کنی خونه شما هم میخوان بیان دیگه..الان پدر و مادر و شوهر و... طرف خواهر رو گرفتن ... بابا شاید زکی شرایط مهمان ناخونده رو نداره گیری افتادیمااا...
شما بودید چیکار میکردید